روایت تلخ مصاحبه ممنوعه تحت حاکمیت طالبان

برای مصاحبه به جست‌و‌جوی کارمند بخش صحی خانم بودم تا با رسانه ما درباره چالش‌های پیش‌ روی زنان و دختران در بخش صحت مصاحبه داشته باشد. بالاخره در نتیجه تلاش‌های مکرر، یکی از مراکز صحی را یافتم که مسوول آن از دوستانم بود و چند داکتر خانم در آن‌جا ایفای وظیفه می‌کردند. با این حال، یکی از داکتران خانم که در آن‌جا کار می‌کرد، با تقاضای دوست مسوول، حاضر به مصاحبه با من شد.

یک روز قبل از فرا‌رسیدن روز مصاحبه، از طریق تماس تلفنی با مسوول و آن خانم داکتر، هماهنگ کرده بودم. روز مصاحبه فرا رسید. روز یک‌شنبه حدود ساعت ۱۰:۰۰ بود که از دفتر کارم آماده شده، همراه راننده دفتر به همان آدرسی که از قبل پرسیده بودم، رفتم. به دلیل تهدیدات امنیتی، نام و آدرس مرکز صحی را ذکر کرده نمی‌توانم.

وقتی به مرکز صحی رسیدم، با مسوول و همان داکتر خانمی که می‌خواستم همراهش مصاحبه کنم، احوال‌پرسی کردم. بعد از احوال‌پرسی، از داکتر پرسیدم که آیا آماده‌ است تا مصاحبه را شروع کنیم. او گفت بله. شروع کردیم به سوال و جواب‌‌.

سوالات من از قبل آماده شده بودند. سوال‌هایم را یکی پس از دیگری می‌پرسیدم، از قبیل: چالش‌های کاری پیش روی زنانی که در مراکز صحی کار می‌کنند، ممانعت‌های افراد طالبان در کار زنان و بخش صحت، دلیل مراجعه بیماران زن به مراکز صحی، مشکلات صحی و دیگر مسایل. به ترتیب سوال‌هایم را می‌پرسیدم و جواب را از سوی داکتر خانم دریافت می‌کردم. حدود ۱۰ دقیقه از سوال و جواب‌ها گذشت که ماموران امر به معروف و نهی از منکر طالبان بدون کدام اجازه و ادب و احترام وارد مرکز صحی شده، مستقیم طرف ما آمدند. تعدادشان چهار نفر بود. یکی‌شان پیش آمد. از حرف زدنش پیدا بود که فارسی‌زبان نیست، چون فارسی روان صحبت نمی‌کرد. آن محتسب امر به معروف طالبان گفت: چه کار می‌کنید؟ چرا در یک اتاق نشسته‌اید؟ مگر شما از قوانین شریعت آگاه نیستید و نمی‌دانید که در یک مکان نشستن زن و مرد نامحرم حرام است؟ با الفاظ بسیار تند و آمیخته با عصبانیت که در وجود آن مامور طالب پدیدار بود، منِ خبرنگار و داکتر خانم را تا که توانست مورد توهین و تحقیر قرار داد.

لحظه‌ای بعد دیگر محتسب امر به معروف طالبان پا پیش گذاشت و شروع به تحقیر و تهدید با الفاظ تند و شنیع کرد. ترس وجودم را فرا گرفت، چون می‌دانستم که آن‌ها فقط حرف خودشان را می‌زنند و گفته‌ها و دلایل ما پشیزی برای‌شان ارزش نخواهد داشت. مامور طالب از من پرسید که چه ‌کاره هستی و این نوشته‌ها چیست؟ (منظورش سوال‌ و جواب‌های مصاحبه بود) اندکی مکث کردم و با ترس و لرز ناخودآگاه گفتم: «من خبرنگار هستم و با هماهنگی مسوول این مرکز صحی و داکتر صاحب آمده‌ام تا مصاحبه‌ای با وی داشته باشم.» دیدم که مامور طالب پیشانی‌اش را درهم کشید و دیگر مامور طالب به زبان پشتو گفت: «اوو، دا خبریال دی».

در همان راستا مسوول کلینیک و داکتر خانم شروع به گفت‌و‌گو با ماموران طالب کردند. داکتر گفت: «این فقط یک مصاحبه عادی است و فکر نمی‌کنم کدام مشکلی داشته باشد.» محتسب طالب گفت: «خبرنگاران جاسوس استند و این مصاحبه را به خارجی‌ها روان می‌کنند.» دیگر طالب گفت: شما از شریعت سرپیچی کرده‌اید، شما محرم نیستید و نباید در یک اتاق بنشینید، این خلاف شرع شریف اسلام است.

طالب دیگر از من پرسید: با خارجی‌ها کار می‌کنی؟ گفتم نه، من در یکی از رسانه‌های داخلی ایفای وظیفه می‌کنم. به او گفتم: من از بابت همین وظیفه‌ام یعنی خبرنگاری حقوق می‌گیرم و روزگارم را می‌چرخانم. اگر این کار را نکنم، بیکار می‌مانم و ده‌ها دلیل دیگر.

دیدم که صحبت‌ها و دلایل من هیچ تاثیری روی ماموران طالب ندارد و آن‌ها یک‌دنده‌، فقط حرف‌های غیر‌منطقی خود را می‌زنند. بالاخره گفتند که باید حوزه (پاسگاه پولیس) بیایید، در این‌جا این مشکل حل نمی‌شود.

من که از دست‌گیری و شکنجه‌های خبرنگاران توسط طالبان آگاهی داشتم و چند تن از خبرنگاران را می‌شناختم که در زندان‌های طالبان به‌صورت بی‌رحمانه مورد آزار‌و‌اذیت و لت‌و‌کوب قرار گرفته‌ بودند، ترس و لرز داشتم. به طالبان گفتم: ما که کدام خلاف و یا جرمی را مرتکب نشده‌ایم، چرا باید بیاییم حوزه؟ ماموران طالب که حرف و دلایل غیر‌منطقی خود را می‌زدند، گفتند هیچ راهی ندارد، باید به حوزه بیایید.

مسوول کلینیک به طالبان گفت که این موضوع را همین‌جا حل کنیم، ضرورت به حوزه نیست؛ اما ماموران طالب قبول نکردند. یکی از آن‌ها رو به بقیه کرد و گفت که باید ساعت ۲:۰۰ چاشت، منِ خبرنگار و مسوول کلینیک به حوزه برویم تا به گفته او، از آن‌جا موضوع را دیگر ماموران طالب حل کنند.

دیدیم که بحث و گفت‌و‌گو با افرادی که نه دلیل منطقی را قبول می‌کنند و نه حرف حساب را، بی‌فایده است. بالاخره قبول کردیم و ساعت ۲:۰۰ به طرف حوزه طالبان رفتیم.

در آن‌جا شعبه امر به معروف و نهی از منکر را جست‌و‌جو کردیم. شعبه مذکور را یافتیم و داخل شدیم. سه نفر از محتسبان امر به معروف و نهی از منکر طالبان در آن شعبه روی دوشک دراز کشیده‌ بودند. یکی از آن‌ها را شناختم که صبح به آن مرکز صحی آمده بود، اما دیگران نبودند.

بعد از سلام کردن به آن‌ها، همان محتسب که روی دوشک دراز کشیده بود و همچنان به مرکز صحی آمده بود، به زبان پشتو گفت: این همان خبرنگار است که در یک اتاق با دختر نامحرم مصاحبه می‌کرد و این دیگر مسوول کلینیک است. دیگر حرف‌هایش توأم بود با بی‌احترامی، توهین و تحقیر.

با دو محتسب دیگر وارد بحث شدم. آن‌ دو نیز همان صحبت‌ها را داشتند که محتسبان دیگر می‌گفتند. من نیز دلایل خود را گفتم و این را هم گفتم که محتسبان با ما رفتار ناخوشایندی داشتند. دیدم که محتسب دراز‌کشیده روی دوشک، یک‌ دفعه از جایش پرید و با لفظی تند حرف‌هایی زد که گنجاندنش در این نبشته مناسب نیست.

بعد به ما گفتند که صبر کنید، جلسه قاری صاحب تمام شود و بیاید که چه فیصله می‌کند. ما منتظر ماندیم. بعد از حدود نیم ساعت، دیدیم فردی که چهره‌اش خشن و تند به نظر می‌رسید، آمد. محتسب به او گفت که این دو همان‌هایند که گفتم.

آن مامور طالب که به نظر می‌رسید رییس شعبه بود. با چهره‌ خشن و درهم‌رفته رو به ما کرد و گفت: کدام‌تان خبرنگار هستید؟ من گفتم: خبرنگار من هستم. گفت: برای کدام رسانه‌ کار می‌کنی؟ گفتم: رسانه داخلی است که به زبان پشتو و فارسی انتشارات دارد و نام رسانه را نیز برایش گفتم. او گفت: دروغ می‌گویی، تو برای خارجی‌ها کار می‌کنی و این اجازه را نداری که با داکتر زن بدون اجازه ما مصاحبه کنی، این کار تو خلاف قوانین ماست.

ترس و لرز و سراسیمه‌گی وجودم را فرا گرفته بود. در جواب به آن طالب گفتم که از رسانه داخلی هستم و این هم آدرس سایت و مشخصات و کارت من است. آن طالب نیز حرف‌های خودش را می‌زد و قبول کردن صحبت‌ها و دلایل من برایش بسیار دشوار بود. بالاخره بعد از توهین و تحقیر، گفت: تذکره‌ و شماره تلفنت را بده. من هم از ناچاری تذکره‌ام را از جیب در‌آورده، با شماره تماسم به وی دادم. او از تذکره من عکس گرفت و شماره تماسم را یادداشت کرد و پیش خود نگه ‌داشت.

به من گفت: «دیگر بدون اجازه ما حق نداری مصاحبه داشته باشی، به‌خصوص با زن‌های نامحرم. اگر باز هم چنین کنی و علیه امارت اسلامی تخریب کنی و ما خبر شویم، مستقیم زندانی می‌شوی.» من هم سرم را به نشانه تایید صحبت‌هایش، بالا و پایین کردم. او به مسوول کلینیک نیز گفت: دیگر حق نداری بدون اجازه ما خبرنگاری را جهت مصاحبه با زنان داکتر اجازه بدهی. در آخر گفت: حالا می‌توانید بروید.

با چهره‌ای پریشان و ذهنی ناآرام، شعبه مذکور را ترک کرده، از حوزه خارج شدیم. من از جهت اتفاقات پیش‌آمده، از مسوول کلینیک عذر‌خواهی کردم که او به خاطر کار من متحمل مشکل شد.

کم‌تر از یک هفته از آن حادثه گذشته بود. صبح شنبه حدود ساعت ۱۰:۰۰ بود که به موبایلم زنگ آمد. پرسید که فلانی هستی؟ گفتم بله. گفت که از حوزه به تماس شده‌ام و من قاری فلانی هستم. از من آدرس دفتر و محل کارم را پرسید. من هم از ناچاری به او آدرس دادم. به مدیر اداری و دیگر کارمندان خبر دادم که طالبان برای تفتیش به دفتر می‌آیند. همچنین نزد گارد دفتر رفتم و به او گفتم که دروازه را به روی ماموران طالبان باز کند. لحظاتی بعد دیدم که چند تن از طالبان با سر و وضع ناموزون وارد دفتر شدند. بلافاصله شروع به جست‌و‌جوی شعبه‌به‌شعبه کردند. بعضی از اسناد و نوشته‌هایی که می‌دانستم مشکل‌ساز است را از قبل مخفی کرده بودم. بعد از جست‌و‌جوی فراوان ماموران طالب، چیزی دستگیرشان نشد. لحظاتی بعد از شعبات خارج شده و دفتر را ترک کردند.

اکنون مدتی از قضیه می‌گذرد، اما در ذهنم همیشه آن رویداد ناخوشایند پیش‌آمده را تجسم می‌کنم.

در این آواخر موارد زیادی از شکنجه و آزار‌و‌اذیت خبرنگاران و کارمندان رسانه‌‌ای توسط جنگ‌جویان طالب به ثبت رسیده است که گنجاندن این قضیه‌ها در این نوشته ممکن نیست.

این است نمونه‌ای از شیوه برخورد و حکومت‌داری طالبان. طالبانی که دایم به دروغ صحبت از تطبیق شریعت و رفتار مناسب با شهروندان کشور می‌زنند که جز قصه بافتن و دروغ‌پراکنی، چیز دیگری نیست.